خیلی اتفاق عجیبی بود که یهو این موقعیت پیش اومد
بدون دخالت من، بدون اینکه نقشه ای واسش بکشم یه موقعیت سر راهم سبز شد که کیف کنم بدون اینکه سوال و جوابی پس بدم
تو گیر و دار تصمیم گرفتن و برنامه ریختن بودم که یه دعوای بیخود و حال نداشتن ساختگی رو بهونه کردی و تیشه زدی به ریشه هر چی روت حساب کردنه…
فکر نمیکنم بتونی هیچوقت اون شب رو جبران کنی
هر چقد همه جا سبز شی و حالا بعد دکتر رفتنم به خیال خودت تعارف الکی بزنی که میام دنبالت و میخوام پیشت باشم، چیزی رو تو ذهنم پاک نمیکنه
مگه میشه یه آدم تو وضعیتی که باید حضور داشته باشه و کلی هم ادعاش شده، غیب شه تو تنهایی خودش و بهانه ش هم خستگی و تنبلی باشه ؟
مگه به این راحتی میتونی شیرینی لحظه های خوبی که بی تو گذشت رو تلافی کنی
اونقدر خوب که تو ذهنم برنامه رو عوض کنم بگم فرقی نمیکنه اصن مخاطب کی باشه
گور بابای هر چی مخاطب خاص
با کسی باش که بخاطرت تو بدترین شرایط سریع خودشو بهت میرسونه
این دفعه تنهایی رو بهت ترجیح میدم
حوصله دعوا گرفتن هایی رو که آخرش باز من باید معذرت بخوام که چرا به موقع نبخشیدم و دلخوریم با یه رستوران شیک و دو تا موهیتوی خنک از بین نرفت رو هم ندارم
تو که آخرش باز میخوای تو قیافه و قهر باشی
اصن میدونی چیه؟
من ازت معذرت میخوام که نیومدی
من معذرت میخوام که نبودی
من معذرت میخوام که جای دیگه اعصابت رو خورد کرده بودن
من بخاطر همه کارایی که باید بکنم و شرایطی که باید درک کنم و نمیکنم ازت معذرت میخوام
فقط موندم چطور میخوای جبران کنی
“من این دفعه فرصتی که پیش اومد رو میسوزونم”
فرصتی که تو حقت بود بسوزه، ولی من حقم نبود که از دستش بدم
دیگه چه با تو، چه با کس دیگه
این دفعه هم مثل همیشه اونی که جریمه شد و فرصتش سوخت ، من بودم
پاسخ دهید